نصیحت اوس اصغر :دی
اوس اصغر به دخترش شبنم،
گفت،بنشين که صحبتي دارم،
شاکي ام ،دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه اي همين اطراف،
باجواني جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودي،
چه شنيدي از او؟ چه فرمودي؟
رفته بالا فشارم اي گاگول!
سکته کرده ام مطابق معمول.
اي پدرسوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان!
ميروي “داف” ميشوي حالا؟
فکر کردي که من هويجم ، ها؟
بزنم توي پوز تو همچين؟!
که بيايد فکت به کُل پايين؟
دخترم جامعه خطرناک است!
بچه اي تو ، مخت هنوز آک است!
آن پدر سوخته چه مي ناليد؟
برسرت داشت شيره مي ماليد؟
بست لابد براي تو خالي!
واي از اين عشقهاي پوشالي!
شبنم آنگاه بعد از اين صحبت ،
گفت بابا خيالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم!
ناسزاها نثار او کردم!
پيش اهل محل به او گفتم :
به تو هم مي شود که گفت آدم؟!
بچه در راهه ، پس کجاهايي؟
خواستگاري چرا نمي آيي؟
تا که اوس اصغر اين سخن بشنيد،
کُل فَکَش به سمت چپ پيچيد
کله اش روي شانه اش ول شد،
سکته اش مثل اين که کامل شد.
"نوچ نوچ نوچ دخترای این دوره و زمونه رو ببین والا ما هم بچه بودیم ،
باور کن من تا دیروز فرق بین زن و مرد رو نمیدونستم عاطفه گفت
مردا سیبیل دارن منم یه چیزایی حالیم شد که انگار با هم فرق دارن :)))"
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:45 توسط فرزانه
|
سلام