سلام برهمگی

بعد از چند روز باز امدم یعنی یاد خاطرات گذشته افتادم کفتم برا شما هم تعریف کنم دور هم بخندیم

بلکه یکم دلمون باز بشه

والاااااااااااااااااااااااااااااااااااا

از بس این چند روز غصه جونی یییییی را خوردیم دلم ورم کرد

۲ سالی هست یونیم تمام شده ولی هنوز نرفته بودم مدرکمو بگیرم

دیروز بلاخره بختش باز شد رفتم دنبال کارهاش گفتن پروندت ناقص مدرک دیپلم نداری

رفتم دبیرستانم که مدرکمو بگیرم یاد خاطرات گذشته افتادم

من ومنا دبیرستان با هم بودیم تو ۱ کلاس از ۹ ماه کلا ۳ ماه مفید سر کلاس بودیم

از بس شر بودیم از کلاس بیرونمون میکردن

بگذریم بریم سر اصل مطلب

من خودم میرفتم مدرسه ولی منا سرویس داشت

برای امدن به مدرسه من از ۱ کوچه میگذشتم تو این کوچه ۱ خونه بود که بنایی میکردن

تو این خونه ۱ کارگر بود که وقتی مدرسه تعطیل میشد میامد دم در خانه ووووووووووووووووووووو

پایین تنش را برا دخترا تکان میداد(الهی کرم بهش بیوفته)

خلاصه من برا منا تعریف کردم از انجا که ما بسیار کنجکاو بودیم(پرو نبودیما ااااا اصلا)

۱ روز منا سرویس را پیچوند وبا من پیاده امد از شانس بدش یارو دم در نبود

منا بد جوری حالش گرفته شد

منم که خراب رفیق ق ق ق ق ق ق

رفتم دم در خانه و داد زدم مدرسه تعطیل شد

تا این را گفتم کارگره بدو بدو پرید دم در وشروع کرد به کارهای بد بد

راستش من از ترس پا گذاشتم به فرار

ولی منا هم از کار من هم از کار بنا نشت روی زمین وشروع کرد به خنده

حالا خنده های ی ی ی ی منا دیدنیه

خلاصه اون روز دلشو شاد کردم

حالا هر وقت از اون کوچه میگذرم و نگام به اون خانه می افته یاد خاطرش می افتم

جوانی ی کجایی که یادش بخیر (اه ه ه ه ه ه)